مانی عزیز تر از جانممانی عزیز تر از جانم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

برای مرد فردا............مانی

هدیه ی روز عشق

بن سای من عاشق این درختچه هستم و بابایی با علم به این موضوع بازم مامانی رو سورپرایز کرد می تونم بگم یکی از بهترین هدیه های روز عشقی بود که گرفتم اول باید یه اسم براش انتخاب می کردیم,اسم این گل زیبا شد بانی الانم بانی داره کنار پنجره آفتاب میگیره: تازه کلی به کارام اضافه شد تا یادم نرفته برم قطره شو بهش بدم ...
28 بهمن 1391

رو روئک سوار حرفه ایی

پسرم شما کلا زیاد روروئک سواری نکردی انگار خیلی دوست نداری محدودیت هایی رو که روروئک سواری برات داره ولی این روزا میبینم که خودت به تنهایی سوارش میشی اونم چی خیلی حرفه ایی حرفه ایی در حد تیم ملی,اینم عکسش: اینم از صندلی ماشین که فقط تو خونه حاضری سوارش شی ...
28 بهمن 1391

سرما خوردگی

پسر گلم سرماخورد وای خدا جون که چقدر سخته وقتی بچه مریض میشه خصوصا الان که هنوز نمی تونه حرف بزنه و بگه چه مشکلی داره,مانی کوچولو برای اولین بار گلودرد رو تجربه کرد...وقتی علایم سرماخوردگیش شروع شد مرتب انگشت اشاره اش رو میکرد دهنش و تا حلقش فرو میداد و به عق زدن می افتاد.. .پیش خودم گفتم این دیگه چه حرکتیه.. لابد کشف دهانه دیگه...آخه هر چند وقت یه چیزی کشف می کنه...مثلا مماغش رو گوشاش رو و حتی ... وقتی کشفشون می کرد دایم دستش بهشون بود وقتی بردیم دکتر ویزیتش کرد موضوع رو گفتیم و آقای دکترش گفت چون گلوش درد می کنه اینکارو می کرد ومن متعجب از این که هنوز هم راه طولانیی برای شناخت کودکم در پیش دارم آخه فکر میک...
26 بهمن 1391

جشن عشق در ایران باستان

روز عشق چیست؟ در ایران باستان بیست قرن پیش از میلاد مسیح روزی موسوم به روز عشق بوده است.در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن یعنی چهار روز بعد از ولنتاین و این روز سپندارمذگان نام داشت. سپندارمذ لقب ملی زمین است.زمین نماد عشق است چون با فروتنی,تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد.زشت و زیبا را به یک چشم می انگارد.در ایران باستان روز ها هم اسم داشتند و هر گاه در ماه اسم روز و ماه یکی می شد جشنی ترتیب می دادند. سپندارمذگان جشن زمین و گرامیداشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کرد.ودر چنین روزی زنان به همسرا خود هدیه می دادند و مردان نیز  زنان و دخترانشان را بر تخت شاهی می نشاندن و به آنها هدیه می دادند. ...
23 بهمن 1391

بیوریتم منفی

این روزا بیوریتم هر دومون پایینه و این خیلی بده چون منم تو این وضعیت نمی تونم زیاد نازت بکشم و نق نق زدنات رو تحمل کنم...بی چاره بابایی که باید ناز هر دو منو بکشه تو این عکس بد خلقیت حتی تو خواب هم معلومه صبح که از خواب پاشدی صاف رفتی سراغ آقا خروسه حتی شیر هم که می خوردی کنارت بود تا اینکه خوابت برد...روزایی که بیوریتمت منفیه باید غذای مقوی تری بهت بدم و بیشتر بهت برسم     ...
23 بهمن 1391

شمال...

رفتیم شمال خونه تکونیه ما هم داستان شده,وسطش پیش بیاد مسافرت هم میریم. از اونجایی که فرشا رو داده بودیم قالی شویی و خونه برات امن نبود,تصمیم گرفتیم خونه رو ترک کنیم بابایی هم که آماده ی شمال رفتنه همیشه,وقتی مرخصی خواست گفتن همین چند روز رو اگه خواستی می تونی بری.از آخرای بهمن تا خود عید دیگه نمی شد.این شد که خیلی بی مقدمه و یهویی رفتیم. امروز هم که جمعه است برگشتیم.جالب اینجا بود که تا رسیدیم دیدیم قالیشویی هم فرشامونو آورده الانم که خوابیدی اومدم کانکت شدم پسرم شب هم میریم خونه ی این یکی مامان جونت اینجا کیاشهره,این هم یکی از بلندترین پل های چوبی دنیاست که از وسط تالاب کیاشهر رد میشه و میرسه به دریا اینم قدم های کوچولو...
20 بهمن 1391

پسری با کفش های کتانی

بلاخره امروز لابلای خونه تکونی یه وقتی هم پیدا شد تا بریم کتونی بخریم کتونی های خوشگلی دیدیم بعضی هاشون سایز شما نداشتند,بعضی ها شونم رنگی که دوست داشتیم رو تموم کردن فعلا یه کتونی مشکی طوسی برای گل پسری خریدیم تا باهاشون راه بره و دل ببره تا بعد... راستی قسمت شد با خاله نرگس مامانی قرار بزاره و آریا جون رو ببینیم آخه دلمون واسش خیلی تنگ شده بود...باهم رفتیم خیابون بهار و بعدش یه سر رفتیم سنایی مامانی برات یه سرهمی لباس تو خونه یی خوشگل هم خرید آریا جون و مانی عزیزم که پشت به نورایستاده و سرش پایینه اینم مانی کوچولو درحال نق زدن و غر دادن بلاخره کدومش؟؟؟ ...
17 بهمن 1391

مواد لازم برای خونه تکونی:

ابتدا سری به فروشگاه جهت خرید مقادیری از پودر,پرده شور,لکه بر,دودبر,نرم کننده و از این دست...میزنیم بعد بلافاصله دست بکار میشیم ای بابا...مامااااااااااان از جلو دست و پام برو کنار ,ول کن این عکس رو بزا ببینم تمیز شده ؟؟ حالا نوبت جارو کشیدنه...اااا پس فرشا کو مامان؟؟؟ خب فعلا بسه یه چند روزی باید استراحت کنم تا جون داشته باشم ادامه بدم واااااااای خدای من چقدر خسته شدم ...
17 بهمن 1391

خونه تکونی

خونه تکونی با حضور فعال مانی امسال یه کمک بزرگ تو خونه تکونی داریم به نام مانی کوچولو که علاوه بر شیطنتاش کمک هم می کنه یعنی وقتی مامان جارو میکشه پسریش هم می خواد که جارو بکشه مامان و مانی وقتی مامان کف خونه رو تمیز میکنه مانی هم اینکارو میکنه البته بیشتر آب بازی دوس دار این روزا روزه مانیه...آخه دست زردن هرچی که واسش آرزو بود این روزا ممکنه... هم ممکنه هم در دسترسه اینش خیلی مهمه که در دسترس باشه وقتی مامان گردگیری میکنه اینقدر خوب کمکش میکنی, این روزا برای اینکه تمیز بمونی مجبورم تند تند حمومت کنم,تو هم که عاشق حمومی و آب بازی ...
14 بهمن 1391